«روزی پنبهزنی برای لحافدوزی به خانهای رفت. او مشغول کار خود بود که سروصدای اهل خانه به گوشش رسید. آنها با هم جر و بحث میکردند و ناسزا میگفتند و در تمام طول روز که پنبهزن آنجا بود، دعوایشان پایان نیافت. نزدیک غروب، پنبهزن مزدش را گرفت و به خانه خود برگشت. هنگام بازگشت، یکی از همکاران پیر و قدیمی خود را دید و ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد.
دوستش که مردی عاقل بود، گفت: «رفیق، در اغلب خانهها از این بگومگوها هست. من و تو وقتی قدم در خانهای گذاشتیم باید اسرار این خانواده را حفظ کنیم؛ یعنی چشم و گوش خود را ببندیم و دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده بگیریم. از من به تو نصیحت: استاد پنبهزن، هرچه دیدی، دم نزن!»
این مثل را زمانی به کار میبرند که بخواهند مانع از فاش شدن اسرار کسی شوند.
منبع: «داستانهایی از ضربالمثلها»، رحیمه قلیزاده
انتهای پیام
نظرات